تعارفات پژوهشي[سياه كردن مجلات] و نابودي تدريجي جوانان تالش!


تعارفات پژوهشي[سياه كردن مجلات]

و نابودي تدريجي جوانان تالش!

پژوهشگري تالش ،روزي در جمع ، پند و پيامي داد كه هنوز آويزه ي گوشم هست . خصوصن در مواجهه به سرگذشت جوانان تالش كه امروز حتا به خودشان شك دارند. و آن اين بود:«...يكي از دهها شگرد افراد به ظاهر باستان گرا اين است تا جوانان با استعداد را در نطفه خفه ، قلم و بلوغ فكري شان را در انحصار خود در آورد...» و آن روز در پاسخ ام ،‌مطالبش را تا حدودي بازتر نمود و متعاقب آن گفتند :«... شايد جوان نداند آنچه را كه دارد به آن فكر مي كند و يا به اصطلاح دارند در قالب هاي مختلف تاريخي ،‌ادبي ، ‌هنري ، فرهنگي ، اجتماعي و...به آنها كمك مي كنند نوشته هايي بر اساس رونويسي شده از كتاب هاي مختلف و هدف دار است و در كنارش مسئول جريده يي هم اگر شناختي از پيرامون آنچه كه به دست او رسيده ،نداشته باشد هم آن جوان قرباني خواهد شد هم گرداننده آن جريده ـ و از كجا معلوم طرف با واسطه قرار دادن قلم اين يا آن جوان خواسته خود نشريه را زير سؤال ببردو...».

جالب است بدانيم امروز همان اشخاصي كه به نوعي زير سيطره ي افراد بالاتر ازخود هستند ، با ترفند هاي انشاء وار ، كه در واقع همان «موضوع انشاء» باشد مي نويسند:« آورده است» ،‌»گفته است» ، « ادامه مي دهد»،«ادامه داده است»و... سرانجام شايد هم كتابي را در اختيار جوان قرار بدهند و به او بگويند: اين جلسه را باخط پنهان مانده يي از «اين مقاله سعي دارد...» چند صفحه از اين كتاب را رونويسي كن !!!

جوان نيز مي رود شب را مي نشيند صفحاتي بر اساس همان كتاب ها برايشان مي نويسد و فرداي آن روز با واژه يي ديگر و كتابي ديگر :«آورده است»چند صفحه و سطرهايي ديگر از كتاب هاي هدف دار و آن جوان باز شبي ديگررا تكرار مي نمايد. روزهاي ديگر:«ادامه داده است» ،‌«ادامه مي دهد»،«ادامه دارد» ـ آنچه كه براي افراد به ظاهراقوام دوست در جهت گمراه كردن جوانان مهم است «پي نوشت و منابع » نوشتار مذكور مي باشد تا آن جوان با استعداد منطقه  را كه مي رود در رقابت با «او»در گيلان سروگردني راست نمايد،‌غافل از اينكه خود نمي داند به چه سرنوشتي دچار خواهد شد؟، آنچنان در كنار پژوهشگران گيلاني در دست چندم معرفي مي گردد ـ بي آنكه آن جوان در يابد باخود چه كرده است ؟!و در كنار آن همه هياهو ،‌نشريه شان هم ،‌چنان تنزل پيدا مي كند كه به جريده يي زرد و مبتدي گرفتار مي گردد و ناچاراند بجاي جذب كردن پژوهشگران و بزرگان ،‌به دنبال sms بگردند. و يا جوانان ايستاده به صف لشكر ذخيره يي كه مي توانند در آني واحد در يك شب چند ويژه توليد نمايند و آن شخص خط دهنده نيز به خوبي مي داند كه با جوانان با استعداد چه كرده است . و اگرمختصر واكاويي در تالش صورت گيرد به اين نتيجه مي رسيم كه آنها در يك شب مي توانند با آن نيروي ذخيره يي كه موجود است ، چند ويژه را به نام تالش(!) از توليد به مصرف برسانند . و آن طرفي هم كه همچون سرباز در اختيار چنين ويژه هايي قرار دارد بايد نه تنها از تعريف و تمجيد نكاهد ، بلكه طعام ويژه را نيز لعابدار كرده باشدو در زير لايه هاي صفحات حتمن بايستي از واژه گاني چون :«استاد» و... هم از قلم نيفتد.

قبل تر ازآن ، جوانان ديگر با همين شيوه ي نخ نما شده در اين راه قرباني شده اند. جواناني كه حتا در اوايل ، شايد از ديدگاه و در جمع بندي بيشتر مسايل ، با هم هماهنگي هاي لازم را به عمل مي آوردند و در داد و ستدهاي دروني ،‌ديدند نه تنها اين اشخاص اقوام دوست! دلشان به حال آنها نمي سوزد ، بلكه اقوام را دسيسه يي براي اهداف شان قرار مي دهند و در رقابت بين جوانان ، ‌آنچه كه براي جوان با غيرت تالش مي ماند حقانيت اوست كه به مرورزمان خودش را نشان مي دهد . و آن جوان به خوبي در خواهد يافت ، مگر مي شود به نام شعر با اقوام بازي نمود؟ بي آنكه حتا تجربه يي در اين زمينه داشته باشند و يا صفحات رونويسي شده يي را كه ارايه مي دهند  پرواضح است شايد جوانان مبتدي نيز آن را به نوعي به تحليل بگيرند . و بايد هم در برابر چند صفحه رونويسي شده ،‌ لا اقل چندين و چند صفحه نيز از دانش خود روي كاغذ بريزد.

اگر يادو خاطر بازديدكنندگان فهيم مان مانده باشد ما با سوژه ي «غلامعلي بابا ماسوله» پند و پيامي را منتقل نموديم و در واكاوي هايي كه از قبل داشتيم ،‌با توجه به حجم وسيعي از همايش ها ،‌سمينارها ،‌ويژه ها و اين همه منم منم هاي در تالش و با وجود هزينه هاي هنگفت هنوز چند سطر از اين سوژه كه «غلامعلي بابا ماسوله » باشد بروز و ظهور نرسيده است . و حتا همان هايي كه جرايد مان را به اين حال و روز كشاندند جز غرور و انشاء نويسي به جوانان چيزي نياموخته اند و تاكنون نشده مقاله يي در شأن باباماسوله را در كارنامه شان داشته باشند. اين را نه از روي نفرت وكج انديشي مي گوييم بلكه از روي تجربه و واقعيتي است كه به كرات به دست آورده ايم .

جواني كه امروز از ترس مخاطبش حتا سطري را نمي تواند در همان مجوز در اختيار قرار داده شده اش باز خورد دهد كه زماني با مجوز اجاره يي ،‌ ويژه هاي پُر و پيماني منتشر مي نمود وامروز قلم  و انرژي اش در دست اغيار قرار گرفته است .حتا «مشاهير تالش» را آنگونه كه در كتاب سازي شده اش پيداست «غلامعلي بابا ماسوله » به صفحات رويا يي اش پيوسته است !و اين جوان هنوز نتوانسته در همان صفحات در اختيار داشته اش در اين خصوص سؤال نمايد : اگر غلامعلي بابا ماسوله يي ها كه دست كم هشت و نُه دهه از عمر پربركت شان را در راه مبارزه با استكبار گذاشتند و عكس دسته جمعي و اعلاميه و بيانيه هاي «اتحاد اسلام» اش هنوز در صفحات تاريخ موجود است «مشاهير تالش» نيستند،‌پس به زعم چنين اشخاصي كه كتاب سازي در باره تالش مي كنند «مشاهير تالش» چه كساني اند؟

اگر همين جوان بجاي بهره كشي ديگران از او كه هر باستان شناس دست چندمي را كه قبلن زير سيطره «دياكونوف» ها و «هرودوت» ها با واژه هاي توليد شده شان در قالب «داتام و آرتاگرسس»كه تا امروز به دست چنين اشخاصي رسيده است آنهم دست كم هشتاد درصد رونويسي شده از كتاب هايشان مي باشد وتكرار و مكررات را دوباره خواني نمودن براي جوانان ـ به واقعيات تاريخي تالش مي پرداخت به مراتب هم جرايدمان جايگاه شان را در گيلان پيدا ، هم پژوهشگران گيلان به آن اعتماد مي كردندو ما براي به اثبات رساندن از آنچه كه به نام تالش ـ غير تالشان براي قوم مان نسخه پيچي نموده اند و از بين ده ها سوژه يي كه قبلن در حد پيش فرض شان بود و در مبارزات نهضت جنگل و حتا در زمان زنده بودن ميرزا كوچك خان قيام ميرزا را آشوب تالشان قلمداد مي نمودند كه اسنادش را آنگونه كه امير پنجه محمدقلي  رئيس قواي گيلان كه توسط سردار سپه منصوب شده ، كه صراحتن قيام ميرزا كوچك را « از طرف ديگر طالشها هم براي جلوگيري از فرار ميرزا كوچك...» و بعد «تراژيك»مرگش كه امروز به نوعي ديگر و براي قومي ديگر رقم مي خورد. بي آنكه صفحاتي در جرايد تالش در اين خصوص به آن پرسش و پاسخ هايي كه در ديگر جرايد رقم مي خورد ،‌جواب داده شود كه ما از بين دهها پروژه توليد شده شان تنها بُرش يكي از آنها را كه پرسش هاي بي شماري را در درون خود دارند ـ بي آنكه واكاوي شود و در كارگاه هاي حرفه يي ويا با گردآوري جوانان با استعداد به نقد و بررسي اش بپردازند و با لشكر ذخيره شان صفحات مجلات را با كليد واژه هاي رونويسي شده از كتاب ها :«آورده است » ، «ادامه داده است » ،‌«ادامه دارد» ، «گفته است » حداقل براي يك بار هم كه شده چنين مقالاتي را نيز در اختيار جوانان با استعداد تالش قرار دهند و شايد تلگُري باشد براي عِرَق تالشي شان . بنگريد:

مرگ تراژيك كوچك خان

يان كولارژكه خود در اين زمان در محل سكونت خود در كيش دره يعني آخرين پناهگاه و سنگر جنگليان در پاي كوه هاي جنوب غربي فومنات در نزديكي حانه ي حسن خان ، ساكن بود ، تصويري از اين روزها به دست داده كه بي بديل است و دست كم تقريباً تاكنون در جايي گفته نشده است از همين رو لازم مي دانيم روي موضوع مكث بيشتري كنيم .

چنان كه ديديم در روز 9آبان زيده به اشغال قواي قزاق دولتي در آمد و در نتيجه در همان روز احتمالاً به نزديكي هاي كيش دره نيز رسيده بودند. پيش از آن  حسن خان دستور داده بود كه تمام وسايل خانه و حتا كارگاه تعمير اسلحه يان كولارژ را نيز جمع كرده و به همراه زن و بچه هايش با اسب و قاطر به خانه اي در كوهستان منتقل كنند:«همه چيز با وقار و اتكا به اراده خداوند و ايماني ژرف به نصيب و قسمت انجام گرفت... صحن خانه غارت زده به نظر مي رسيد . هر چه را كه قادر به بردن اش بودند با خود بردند . حتي كارگاه ‍[تعمير اسلحه]مارا نيز حمل كردند ... حسن خان به من گفت كه در كشيدره مي ماند و بعد به دنبال افرادش از آنجا به كوه خواهد رفت . گفت كه :«كسي نزد من [بامن]خواهد فرستاد تا مارا به پناهگاهي در كوه ببرد . همه انقلابيون در كوه منتظر خواهند ماند تا سربازان دولتي بروند و آنها به پايگاه اوليه خود باز گردند».

كوچك خان نيز در كيش دره بود و تصويري كه كولارژ از او به دست داده اين است :«پيش از رفتنم [به كوهستان]با كوچك خان خداحافظي كردم . اين آخرين باري بود كه او را مي ديدم . در مزرعه حسن خان با سري پايين افكنده قدم مي زد و با تسبيحي در دست هركسي را كه به كوه مي رفت در آغوش مي گرفت و مرا نيز در آغوش گرفت و از خدماتي كه برايش انجام داده بودم تشكر كرد... كوچك خان با گائوك و امان الله خان [احتمالاً نعمت الله خان داماد حسن خان ]به همراهي مجاهدين اش رفتند . حسن خان با تني چند از مردانش باقي ماندند» (پيشين صص 164-165)

اما در روزهاي آخر زندگي جنگل بر سران جنگل و مشخصاً كوچك خان در ناحيه آليان چه گذشت ؟ ابهامت زيادي در اين زمينه وجود دارد كه تاكنون در سايه مانده است . اطلاعاتي كه شاهپور آلياني در پرس و جوهاي محلي و از بستگان باقي مانده از جنگل جمع آوري كرده مي تواند در تلفيق با ديگر اطلاعات به ما كمك كند تا تصويري دقيق تر كه تاكنون ناشناخته مانده به دست دهيم .

چنان كه پيش تر نيز گفته ايم مي توان با بررسي يك مورد ديگر بازهم شاهد ديگري عرضه كرد براي اين فرض كه حسن خان به عنوان رئيس ايل آليان و فرد مقتدر در تشكيلات جنگل نبض اين تشكيلات را در اختيار داشت و حتا در لحظات آخر نيز مرگ و زندگي سران تشكيلات جنگل در دستان او بود . بررسي نمونه ي زير در ارتباط مستقيم با مخفي شدن و سرانجام مرگ كوچك خان شاهد ماست .

مي دانيم كه قواي قزاق به فرماندهي سردار سپه پس از آن  كه وارد رشت شدند ، جبهه ي بلشويكي انقلاب به كلي از هم پاشيد. حيدر خان در بند جنگليان بود ،‌خالو قربان سرانجام به همكاري با سردار سپه تن داد و در جنگ با جنگليان همره او شد و احسان به انزلي رفت و در سايه حمايت و سپس تحت فشار رهسپار شوروي شد. بنابراين دراين زمان يعني در پايان دهه ي نخست آبان 1300خورشيدي ، شرق ،‌مركز گيلان به همراه انزلي توسط قزاق ها اشغال شده بود و تنها مقاومت جنگلي ها در فومنات و مقر مركزي آنها در زيده و آليان بود كه مي بايد درهم شكسته شود . و اكنون اين مقاومت نيز در هم شكسته شده بود.

قبل از رسيدن قزاق ها « معين الرعايا[حسن خان آلياني]افراد را به طور پراكنده پنهان كرده بود . ميرزا و گاوك را به كربلايي ابراهيم ميانه رزي و پسرش رحمان بك[ابراهيمي] سپرد و خودش به سياه كوه ،‌نزد پسر عمويش حيدر رفت و ميرزا نعمت الله خان را به زادگاهش توسه كله فرستاد كه او در دامنه «دوالكوه» و در «سيالين كش»پنهان شد. معين الرعايا از همگان خواسته بود تا خبر بعدي كسي از پناهگاه خارج نشود. تا اينكه نفرات [سردار] مقتدر[تالش] و قزاق ها نااميد شوند و باز گردند كه بتوانيم دوباره براي آينده برنامه ريزي كنيم .اينان حدود ده روز در پناهگاه ماندند ، قزاق ها كم كم بر مي گشتند»(شاهپور آلياني ص 46 تاكيد از ماست) با احتساب اختفاي ده روز ،‌قزاق ها بايد در حدود 20 ابان (درواقع 10روز پس از ورود قزاق هابه زيده)  عقب نشيني كرده باشند.هرچند به نظر مي رسد با توجه به اتفاقات بعدي ، مخفي شدن رهبران جنگل تا بيرون آمدن آنها از مخفيگاه بايد بيش از ده روز طول كشيده باشد . در هر حال با توجه به اين كه قزاق ها به همراه كربلايي نقره و سردارمقتدرتعدادي زيادي را دستگير و شكنجه كرده و به مخفيگاه سران جنگل دست يافته بودند ،‌اين عقب نشيني قزاق ها تا حدودي به اين معني بود كه آنها فكر مي كردند سران جنگل ممكن است از اين محل رفته باشند . با اين حال كربلايي نقره ي آلياني و سيد جلال چمني و سردار مقتدركه اكنون به قواي دولتي پيوسته بودند در خدمت قزاق ها در اين ناحيه حضور داشته و مراقب همه چيز بودند . كربلايي نقره آلياني (پسر عموي حسن خان) كه در ضمن رقيب او براي رياست ايل نيز بود از طرق مختلف براي حسن خان پيغام مي داد كه هرجا مخفي شده بهتر است خود را تسليم نمايد و او تعهد مي نمايد كه براي او نزد سردار سپه امان نامه بگيرد. كربلايي نقره به خوبي مي دانست كه اين حسن خان است كه كوچك خان را مخفي كرده و تنها او مي تواند او را از چنگ قزاق ها پنهان نگهدارد.

در هر حال ده (به اعتقاد نگارنده حدود پانزده) روز پس از گذشت اختفاي سران جنگل و رفتن تدريجي قزاق ها ، هيچ خبرو پيامي از حسن خان براي سران مخفي شده ي جنگل فرستاده نشد . از اين رو كوچك خان از مخفيگاه خود به «وسيله ي الله قلي ميانه رزي كه رابط بين پنهان شدگان بود براي حاجي اكبر آلياني پدر خانم نعمت الله خان پيام مي فرستد كه چقدر بايد صبر كنيم ؟ معين رعايا كجاست ؟حاجي اكبر در جواب مي گويد از جاي خود بيرون نياييد كه بسيار خطرناك است . وقتي كه محيط مساعد شدخود معين رعايا اطلاع خواهد داد» (همان ، ص 47).پاسخ حاجي اكبر به كوچك خان به گوش نعمت الله خان داماد حسن خان (پسر حاجي اكبر كه در توسه كله و در نزديكي خانه حاجي اكبر پنهان شده بود ،‌مي رسد. نعمت الله خان اكنون به رغم آن كه فقط سي و پنج سال داشت ، به بركت موقعيت ايل آليان در تشكيلات جنگل شجاعت هاي خود در جنگ ها و خصوصيات اخلاقي ويژه اي كه داشت به يكي از فرماندهان اصلي نظامي جنگل رسيده و اعتماد به نفسي وافر يافته بود ،‌خود راساً‌ وارد عمل مي شود :«نعمت الله خان ناراحت مي شود و از جاي خود بيرون آمده ،‌نزد پدر مي آيد[خانه ي حاجي اكبر آلياني پدر او اين زمان در نزديكي مخفيگاه او قرارداشت ] و به خاطر اين جواب با او مشاجره مي كند»(ص47). شاهپور آلياني هيچ توضيحي درباره ناراحتي نعمت الله خان نمي دهد .اين كه او از چه موضوعي ناراحت شده بود؟ به چه كسي و به چه چيزي اعتراض داشت؟براي ناراحتي و اعتراض خود چه استدلالي داشت ؟ آيا سوء ظني به كسي يا چيزي پيدا شده بود ؟ پرواضح است كه او پاسخ منفي حاجي اكبر به ميرزا را كه مي گفت در جاي خود بمانيد و دست به اقدامي نزنيد،‌پاسخ حسن خان تلقي مي كرد و در نتيجه اعتراض او نيز به حسن خان بود. شاهپور آلياني متاسفانه به دلايل معلومي به ما چيزي نمي گويد . انتظار اين بود كه آلياني در اين قسمت مكث بيشتري مي كرد و جزئيات اعتراض ميرزا نعمت الله به پدر را بيان مي نمود . اين انتظار البته بي جا نيست زيرا ما مي دانيم كه ميرزا نعمت الله خان همسر اول مادر دكتر آلياني است و منطقاً‌ در مورد علت اين ناراحتي نعمت الله خان و يا به قول دكتر آلياني «مشاجره با پدر خود» مي بايد بارها در درون خانواده و فاميل بحث و گفتگو شده باشد. اما نويسنده ي كتاب حسن خان آلياني ظاهرا نمي خواهد به قهرمان كتاب خود(حسن خان) شبهه اي وارد شود. آلياني خود در جايي از كتاب گفت است كه پس از مرگ نعمت الله خان ،‌حسن خان آلياني بلافاصله به محل واقعه ي كشته شدن ميرزا نعمت الله مي رود و پس از دريافت حقيقت ماجرا بر مي گردد ويكراست به خانه حسن بك آلياني مي رود و حسن بك يعني دايي نعمت الله خان به حسن الياني اعتراض مي كند و او را مسبب مرگ خواهرزاده اش مي داند و حسن خان سكوت مي كند و حرفي نمي زند.(شاهپور آلياني ص118) اگر حسن بك آلياني دايي ميرزا نعمت الله خان چنين تصوري از حسن خان داشته چرا ديگران درباره ي مرگ ميرزا و گائوك نتوانند چنين بينديشند؟ما مي دانيم كه نعمت الله خان در ميان آلياني ها بيش از هر كسي (به جز حسن خان) محبوب بوده است و او در ميان اين ايل چهره اي سياوش گونه يافته و به ويژه پس از مرگ تراژيك و قهرمانانه اش در زماني كه همه تسليم قزاق ها مي شدند ،‌محبوبيتي دو چندان پيدا كرد . به ويژه اين كه مي دانيم او براي دفاع از كوچك خان در مقابل كربلايي نقره آلياني و همراه هانش جان خود را از دست داد . بررسي ها نشان مي دهد كه او بيش از هر كسي در ايل آليان در طول فعاليت تشكيلات جنگل مصمم و راسخ به دفاع از آرمان هاي جنگل بوده و اغلب ماموريت هاي سخت به او واگذار مي شده است . به باور ما او در اعتقادش به تداوم مبارزه صادق و راسخ بود و احتمالاً به تعلل و دست دست كردن حسن خان آلياني اعتراض داشت و تصور مي كرد كه حسن خان مي خواهد با تعلل همه ي سران جنگل را تسليم نمايد. زيرا از طرفي مي دانست كه كربلايي نقره يعني پسر عموي حسن خان كه اينك به قواي دولتي پيوسته بود براي حسن خان پيغام فرستاده كه اگر تسليم شود از طرف سردار سپه بخشيده شده و او خود بخشش او را تضمين كرده بود.(فخرايي ص387،‌همچنين نگاه كنيد شاهپور آلياني ). از طرف ديگر ،‌نعمت الله خان مي دانست كه كربلايي نقره آلياني ناحيه آليان را مثل كف دست خود مي شناسد. و هر گونه تعللي مي تواند موجب دستيابي قزاق ها به به مخفيگاه آنها شود . پس نزد او تعلل حسن خان سوء ظن بر مي انگيخت. از اين رو«خود به ميرزا پيام مي فرستد كه بيايد و با هم ديدار كنند و تلاش كربلايي ابراهيم و پسرش رحمان بك جهت نگه داشتن گاوك و ميرزا بي نتيجه مي ماند(شاهپور آلياني ، ص 47) . با رسيدن پيام ميرزا نعمت الله ،‌كوچك خان و گائوك از مخفيگاه خود در «ميان رز» كه حدود 10 كيلو متر از مخفيگاه ميرزا نعمت الله فاصله داشت ،‌بيرون مي آيند و به « توسه كله»يعني محل مخفيگاه ميرزا نعمت الله مي روند. دكتر آلياني چنين مي نمايد كه گويا حسن خان پس از رفتن كوچك خان و همراهانش از آليان از حركت آنها با خبر مي شود:«... كربلايي ابراهيم و پسرش [رحمان بك]فوراً‌خبر حركت ميرزا را به حسن خان مي رسانند . چون خبر به معين رعايا مي رسد او از راه كوه هاي آليان و ماسوله حركت مي كند . [و]زماني مي رسد كه دامادش نعمت الله خان شهيد شده بود و از ميرزا و گاوك هم خبري نبود»(دكتر آلياني ص47).

 اما در بررسي هاي ميداني نگارنده ،‌روايتي مشترك وجود دارد كه پس از آمدن كوچك خان از «ميان رز» به «توسه كله» و پيوستن به ميرزا نعمت الله براي رفتن به خلخال ،‌حسن خان آلياني نيز خود را به اين جمع مي رساند . اما بين او ميرزا اختلافي در مي گيرد و سرانجام حسن خان از آنها جدا مي شود .اما ميرزا نعمت الله خان آلياني يعني داماد حسن خان همراه كوچك خان و گائوك رهسپار خلخال مي شود. دكتر شاهپور آلياني متاسفانه از اختلاف حسن خان و كوچك خان در آخرين روزهاي جنگل و جدايي او از گروه سه نفره چيزي به ما نمي گويد . دانستن اين موضوع مهم است . آيا آنها بر سر برنامه هاي آينده ي جنبش با هم اختلاف پيدا كرده بودند ؟‌آيا حسن خان به او پيشنهاد تسليم به قواي دولتي داده بود ،‌چنان كه خود سرانجام چنين كرد؟ يا موضوع مهم ديگري در ميان بوده است . ما مي دانيم كه در اين زمان حيدر عمو اوغلي در زندان حسن خان هنوز زنده بود(به اين نكته باز خواهيم گشت) . آيا در خواستي از جانب كوچك خان در اين زمينه به حسن خان شده بود؟ اين پرسش ها مهم است و متاسفانه ما هنوز پاسخي براي آن نيافته ايم .

در هر حال در اين زمان قواي قزاق دولتي و ياوران محلي آنها در اطراف آليان سخت تلاش مي كردند تا به مخفيگاه كوچك خان دست پيدا كنند . براي اين دست يابي جايزه نيز تعيين شده بود . سفارت انگليس در هفته اول آذر گزارش كرده است كه «حكومت مركزي براي زنده دستگير كردن او [كوچك خان]ده هزار تومان و براي مرده تحويل دادنش ، پنجهزار تومان جايزه تعيين كرده است »(به نقل از غلامحسين ميرزا صالح ، ص 83).

سرانجام كربلايي نقره و قزاق ها سه نفر يعني ميرزا و گائوك و نعمت الله خان را در راه آليان به گيلوان شناسايي مي كنند . با شناختي كه از شخصيت و روانشاسي نعمت الله خان داريم احتمالاً‌او سپر بالي دو نفر شده و خود با كربلايي نقره و قزاق ها درگير و كشته مي شود . از اين جا به بعد ميرزا و گائوك به تنهايي بدون راهنما به راه خود ادامه مي دهند . باقي ماجرا را مي دانيم كه آنها در 11 آذر در برف و كولاك كوه هاي اطراف روستاي خانقاه و گيلوان جان باختند . آنها هر دو نفر مردان شهري بودند و به ويژه مي دانيم كه ميرزا از درد مزمن پا و كمر رنج مي برد و در سرما احتمالا اين دردتشديد نيز شده بود . بعلاوه اگر چه آنها سال ها در جنگل زندگي كرده بودند ولي كوهها و جنگل هاي تالش و ماسوله را همانند حسن خان و محلي ها نمي شناختند . نعمت الله خان تنها همراه محلي آنها بود . پس از كشته شدن او ،‌ميرزا و گائوك در كوهستان برفي ماسوله هيچ بلدي با خود نداشتند .

سرانجام روز 14 آذر پس از اطمينان كامل از مرگ كوچك خان امير پنجه محمدقلي رئيس قواي گيلان كه توسط سردار سپه منصوب شده بود براي او نحوه ي كشته شدن گروه كوچك خان را به هنگام فرار چنين روايت مي كند:« ...ميرزا كوچك خان از هر طرف عرصه را بر خود تنگ ديده خود را به كوههاي ماسال كشيده بود. عده  قزاق هم در تعاقب مشاراليه حركت كرده ،در بين راه هم يك تصادفي واقع شد ميرزا نعمت الله داماد حسن خان كيش دره [اي] مقتول و مابقي باز فرار مي كنند . از طرف ديگر طالشها هم براي جلوگيري از فرار ميرزا كوچك عده فرستاده بودند. بالاخره ميرزا كوچك و گااوك به طرف گردنه گيلوان متواري شده در آنجا از شدت سرما تلف شده اند » ( گزارش هاي سفارت انگليس ،‌ص 95) . روز 15آذر 1300خورشيدي كار گذاري وزارت امور خارجه مستقر در رشت (مويد حضور) به وزارت امورخارجه نوشت :«ميرزاكوچك خان مقتول و ديروز[14آذر] سرش را به شهر آورده براي اطمينان اهالي نمايش دادند»(اسناد وزارت خارجه ،‌به كوشش رقيه سادات عظيمي ،‌ص277).

ياد آوري اين نكته نيز ضرورت دارد كه حسن خان آلياني تا موقعي كه كوچك خان در جنگل هاي روستاي «ميان رز» توسط او پنهان شده و به وسيله ي عواملي كه او گمارده بود ،‌نگهباني و نگهداري مي شد،‌به خوبي در سلامت كامل در مخفيگاه خود تا روز فرار ، مراقبت شد و در واقع عواملش به دستور او ،‌كوچك خان را از دست قزاقان در امان نگهداشته بودند و انصاف اين است كه بگوييم او در اين زمينه شرافت و جوانمردي را پاس داشته و در اين زمينه [«...»البته حرمت گذاشته آن واژه را كه در ماهنامه آمده است حذف نموديم]مرتكب نشده است .

بر گرفته از ماهنامه گيله وا شماره 101

به قلم : دكتر ناصر عظيمي دوبخشري


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: